هر کدوم از ما کوله باری رو از گذشته همراه خودش داره که مملوء از غم و شادی هاست. برای عده ای گذشته شیرین تر و برای عده ای هم تلخ تر …
هرچقدر هم که سعی کنیم تو حال زندگی کنیم و مدعی باشیم که تو لحظه سیر میکنیم به دلیل انسان بودنمون گذشته قسمت مهمی از زندگی ماست.
در کنار خاطراتی که عمدتا توی تنهاییمون ممکنه با یک لبخند کوچیک سراغمون بیاد، برخی غم ها هم هستن که با یک آه از ته دل بهمون تلنگر میزنن، تا یادآوری کنن برای رسیدن به موقعیت الآنمون چه موانعی رو رد کردیم و یا چه اشتباه هایی رو مرتکب شدیم. زخم هایی که خیلی کهنه شده ولی هنوز خوب نشده …
در مورد خیلی از این زخم ها شاید عین اون خاطره رو به یاد نیاریم، ولی احساسشو کاملا همراه خودمون داریم. مثل نادیده گرفته شدن، مقایسه شدن و یا افسوس بابت حس هدر رفتن یک استعداد … این زخم ها نشون دهنده ی یک جور عدم مراقبته. همه از طرف خودمون، هم از طرف دیگران…
سخته قبول این واقعیت اما، شاید اونقدری که نگران سلامت جسممون بودیم مراقب سلامت روحمون نبودیم. اما اگر به فکر التیام این زخمها و گذر از این مرحله هستیم، باید بدونیم که به دو چیز احتیاج داریم : پذیرش و بخشش.
پذیرش خودمون، و زخم هامون و تمام اون چیز هایی که در اطرافمون وجود داره. یادمون باشه برای ایجاد هر تغییر مثبتی توی زندگی، اول باید به پذیرش چیزی که هستیم برسیم. و بخشش خودمون و دیگران؛ شاید خیلی وقت ها سستی کردیم و یا انتخابمون اشتباه بوده …
رسیدن به صلح و آشتی درونی با خودمن همون چیزیه که جهان رو برای ما به آشتی میرسونه. و در نهایت درونسازی و باور این موضوع که تو وجود هرکدوم از ما یک خونواده زندگی مکینه: پدر، مادر و یک فرزند.
پدری که ثابت قدمه، حامیه، عملگراست… مادری که احساسات رو با جون و دل میپذیره و عشقو تو خونواده خلق میکنه… و کودکی که خواسته ها و احساساتش مهمترین هدف این خونواده ی وجودی هرکدوم از ماست.
بدون هیچ شکی دلچسب ترین لحظه های زندگی ما، میتونه باور به وجود همین کودک درونمون باشه. اگر درک کنیم به تواناییهاش میشه ایمان داشت، در کنارش میشه از زندگی لذت برد، مسولیتش رو پذیرفت، با وجود تمام اشتباهها … این باور مثل یک معجزه به زندگی حیات میده و اونو رو به راه میکنه. اما در مقابلش، جهنم هر زندگی، زیرپا گذاشتن خواسته های همین کودکه… که خیلی وقت ها ما متاسفانه این اتفاق رو با از خود گذشتگی و یا ایثار اشتباه می گیریریم.
این رفتار ما رو در آینده تبدیل به انسان هایی میکنه که انتظار فرزندی رو می کشن که به جای اون ها دکتر، موزیسین و یا سیاستمدار بشه… و به واسطه ی همین نادیده گرفتن کودک درون، مجددا این نوار عدم مراقبت به نسل های بعد از ما انتقال پیدا میکنه. و انسان ها تصمیم های مهم زندگیشونو نه برای ارزش خودشون، بلکه برای اینکه از طرف دیگران پذیرفته بشن میگیرن… مثل انتخاب یک رشته ی تحصیلی برای بازار کار بیشتر یا پرستیژ بهتر… فرقی نمیکنه بیست ساله باشیم و یا هفتاد ساله، همیشه و در هر حال، یک کودک پنج ساله درون ماست که احتیاج به نوازش، سفر، دوست داشته شدن، اشتباه کردن و در مقابلش، بخشیده شدن و درنهایت، ابراز خودش داره …
به صداش خوب گوش بدین؛ شاید همین الان دلش بخواد کمی آواز بخونه…. منتظرش نذارین و از اینکه این کارو عالی انجام نده نترسونیمش. بچه ها اصلا به صبوری کردن عادت ندارن.
پادکست های بیشتر :